۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

حق انتخاب

پدرم نمی گذاشت مدرسه بروم
نمی گذارد
من نباید هرچه دلم بخواهد بکنم
باید در مزرعه کار کنم
اما پسرم که به دنیا آمد
اصلا نباید کار کند در مزرعه
حتما باید به مدرسه برود
و هرچه دلش خواست
حتما انجام دهد
من به او حق انتخاب می دهم
خالق گرجی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Delicious :: Digg :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

فارق از هارد!

یکی نیست بگه آخه بچه بیشین سرجات تو رو چه به تعمیر کامپیوتر مردم اونم ازنوع مفتکی!
از همین بچگی خر ما دم نداشت شایدم اصلا خرنداشت-بچگیمو میگم-
البته من از وقتی یادم میاد اینقدی بودم! حالا یکم اینور اونور : دی
صبح وقتی نمره درسی رو که احتمال داشت بیفتم رو دیدم از فرط خوشحالی چنان سرو صدایی راه انداختم که نگو! آخه آدمیزاد ترم آخر باشه و یه درس اختیاری رو بیافته یکم ضایعست-حالا یکم بیشتر از یکم-
ولی درست زمان اوج خوشحال وقتی که یه چند میلی مونده بود سرم بخوره به سقف یادم اومد که هاردم سر همین تعمیر مفتکی به فنا رفته فرتی باده خالی شد و صدا خفه!
حالا باز جای شکرش باقیه که این یادآوری بی موقع! مانع خوردن سقف به سرم شد!
ولی به هر حال امروز بعد از 4 سال ، بدون هارد از درس فارغ شدم!

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Delicious :: Digg :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

یک لیوان قهوه ، دو حبه قند و نت
یک لیوان خالی،  دو حبه قند و نت

و دیگر هیچ....

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Delicious :: Digg :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed